نمیدونم چی شد شاید بعد از 4 یا 5 سال . امروز انقدر عصبانی شدم. بی سابقه بود از من این همه عصبانیت
اما همه این عصبانیت به خاطر یک کلمه بود که گفت و منم دیگه متوجه بعدش نشدم:)
داشتم خودم رو قانع میکردم که کار خوبی کردی. بالاخره باید یک روز این حرفارو میگفتی . اما واقعاً لازم بود انقد عصبانی بشم؟؟؟؟ نه
خب باید بگم به فاصله 5 دقیقه بعد از عصبانیت، بعدش کلی گریه کردم. متاسفم که نتونستم خودمو کنترل کنم. البته هنوزم چشمام پر اشک
ای کاش ای کاش . این نسل انقدر وقیح و گستاخ نبود. ای کاش میفهمید اخترام گذاشتن به بزرگتر با گذشته هیچ فرقی نداره. خدا عاقیبتمون رو بخیر کنه!
میبینید چقدر هواییه . دلِ آدمم همینقدر هواییه میشه برای رفتن به حرمش .
با مامانم یک هفته پیش صجبت میکردیم درمورد این که چراا ما شهادت امام رضا اصلاً نمیریم مشهد .
میگه خب نذر داریم . میگم برای امام حسن . روز بعدش که میتونیم بریم .ساکت میشه میگه منم خیلی دوست دارم اگه همت کنند ببرنمون که خیلی خوب میشه میگم آره بیا و خیلی خوب میشه ما حتی همون چند ساعت رو بیایم؛ امام رضا !!
خیلی وقتا مشهد رفتنای ما شیش ساعت بیشترطول نمیکشه :)) البته به جز زمان رفت و برگشت.
خلاصه اگر امسال هم نشد بالاخره یک روز میرسه من میدونم .
+اینستا imamrezashrinecom@
بعداً نوشت:
خیلی اتفاقی 500 امین پستم شد همیچین پستی :)
راستی اگر کسی دوست داشت و اینستا داشت آدرسشو بهم بده، بیایم فالوتان کنم .
میدونید ادمی که توی یک خانواده پر جمعیت بزرگ بشه شرایطش کاملا متفاوت میشه با یک خانواده کم جمعیت . خیلی چیزا که شاید برای یک خانواده کم جمعیت نو برانه باشه برای من اهمیتی نداره:) . و همینطور برعکس خیلی از حس های یک خانواده کم جمعیت رو من هیچ وقت احساس نکردم.
تو بین این احساسات و شرایط مختلف گاهی یه اتفاقایی میفته، واقعا میمونم
اصلا اولش خندم گرفت(خنده تلخ ولی) . الان سر درد گرفتم :) هضمش سخته برام(:
دارم به این نتیجه میرسم هر چی ساده تر باشی و ساکت تر . همونقدرم بیشتر مورد حمله قرار میگیری
اما متاسفانه تو این شرایط راه پس نداری(یعنی نمیتونی ساده نباشی، ساکت نباشی) و برعکس هر چی پیش میره دوست داری ساکت تر و ساکت ترو ساکت تر باشی تا تمام بشی!
سلام
احوال اهل قلم بیان چطوره:)؟!
من خوبم خداروشکر(حالا نیس خیلی ادمم مهمیم گفتم بگم که خوبم:)))
همین الان که دارم این منتو تایپ میکنم روی تخت دراز کشیدم واقعا بدنم خالی از انرژیه
غر غر نمیکنم . اما الان فقط به اندازه نوشتن انرژی دارم. کلی حرف دارم
این مدت هر اتفاقی میافتاد با خودم میگفتم سوژه خوبیه برای وبلاگ
اما انقدر کار بود. هست (خداروشکر:)) که نایی برای نوشتن نبود گاهی این ذوق به اشتراگ گذاشتن. باعث میشد حرفام تو کانالم مینوشتم (فعال شدم اون طرف:))هر وقت اونجا بنویسم دیگ به اینجا نمیرسه. گاهی هم استوری میذاشتم واتس اپ خلاصه خالی میشدم به هر طریقی
خسته از هیچم :)))
دیگگگگ کلی چیز یادم بودا ولی انگار همش پرید.
+راستی چرا ما، آدمهای مجازی انقد دوست داریم مطالبمونو، دوست داشتنی هامونو برای بقیه به اشتراک بذاریم؟:) .
+عنوان: بی ربط، خیلی اتفاقی یادم اومد.
+یاد بگیرید از این به بعد به جای بوس فرستادن، بوس رو پرت کنید:))) هم زودتر میرسه به طرف هم محکم تر؛))
ای کسایی که دوستون دارم لطفا مراقب خودتون باشید. کسی نمیتونه جای شما رو بگیره. واقعن اعصابم به هم میریزه وقتی حالتون خوب نیست.
با مامان دارم دعوا میکنم که چرا سهل انگاری کردی و رفتی اون بالای ارتفاع اخه چی کار داشتی اونجا الان خوب شد ازون بالا افتادی :((( نکنید دیگ نکنید.
مواظب خودتون باشید. بخش بیشتر حال خوب من حال خوب شماست:(
اگه یه روز یه دختر بچه یا پسر بچه از پنجره خونشون به شما سلام کرد، جوابشو بدید خوش حال میشه.شاید تنهاست، حوصلش سر رفته :)
جوابشو بدید ذوق میکنه.
+خواهرم میگه، خواهر زادم میره لب پنجره، به همه سلام میکنه
اقا سلاام
عمو سلاام
نی نی سلام
.
ولی کسی جوابشو نمیده . پسر قشنگم!
توی پست موقت گفته بودم به دانشجو شریف نیازمندیم :دی
اما دیگر نیاز نداریم چون فایده ندارد:)) . کتابخانه دانشگاه شریف از سال 95 گویا شرایط سفت و سختی برای پایان نامه های بچه هاش گذاشته :| . که فقط برای 20 صفحه باید از هفت خان رستم رد بشی :). که البته همین 20 صفحه هم شامل حال من نمیشه :دی چون برای ارشد نمیخواستم .
اینم یه فایل که اگه یه روزی کسی بهتون گفت برو شریف برا من از پایان نامه عکس بگیر نشونش بدی کار دستش بیاد :|
اینه
ومن الله توفیق
امروز رو کلا دانشگاه بودم و در حال بدو بدو یاد دوره کارشناسیم افتادم که برا ثبت نامم کلی کلی استرس و بدو بدو داشتم هر چند ارشد راحت تر بود:)
خلاصه در هفت،هفت،نودوهفت رفتم ثبت نام ارشد و دو تا از کلاسامم رفتم و نا گفته نماند شوکه شدم تا چند سال پیش برق و کامپیوتر بهمون تزریق می کردند یه دفه ای اومدن گفتن مکانیک،ترمو دینامیک و بیو مکانیک:))
رفتم به استاد میگم ، اگه فک میکنید باید پیشنیاز بگذرونم بهم بگیدااا، میگه نترس یه جوری میگم بفهمی!!
خلاصه روز خسته کننده و الحمدالله خوبی بود.
باشد در ادامه هم همینطور باشه:دی
+ خیلی خوش حالم فردا میری مدرسه
_من میرم مدرسه تو خوشحالی، بعدشم من که اصلاً خوش حال نیستم اصلاً هم دلم نمیخواد برم مدرسه ، از درس خوندن بدم میاد واای ستایشم تو کلاسمونه انقدد میخونه میخونه بدم میاد منم مجبور میکنه درس بخونم {جهت کم کردن روی ستایش :/}
+:||||
)خوب شد اینا با سیستم خیلی خوب و خوب و نیاز به تلاش بیشتر شروع کردن :/
)خدایا این بازیه پروژه و دفاع و فارغ التحصیلیو تمومش کن دیگه جانم به لبم آمد.
)به این درک رسیدم که تغییر دادن آدما بسیار کار سخیتیه خصوص اگر بالغ هم شده باشه . مگه این که چقد بهت ارادت داشته باشه روتو زمین نندازه وگرنه الکی ادعا اینو نکنید که میتونید یه شخص رو درست کنید به لحاظ رفتاری . به شخصه دیگ هیچ وقت این ادعا برای کسی ندارم-_-
توی یکی از کانالای دوستان بلاگی یه عکس نوشته دیدم . با این بیت شعر که" مشک بر دوش هوای دل دریا دارد // پسر سوم زهرا چه تماشا دارد " خوشم اومد و سرچ زدم تا شعر کاملشو پیدا کردم .قشنگه .
امروز دوازده ، دوازده، نود و هفت . نمیدونم چرا ولی دوست دارم تاریخشو:))
من الان باید خواب میبودم، وقت استراحتمِ مثلا نیم ساعت دیگ باید ادامه کارامو میکردم. این گوشیا عجب چیزهای بیخودی هستند.[وی این جمله را مینویسد بارها در روز تکرار میکند باز هم از گوشی استفاده میکند،از رو هم نمیرود]
امسال اسفند خیلی خاصه چون از هر روز هفته چهارتاشو کامل داره:))
تولد دوست و یار قدیمی خودم شملیا عزیزم^__^
بنظرم تولد 23 سالگیش خیلی خاص ؛ چرا ؟ چون مقامش بالاتر رفته D:
مادر شملیا عزیزمD:
ان شاءالله هم خودت هم مموش قیشَنگت*__* هم یار گرامی کنار هم خوش و خرم باشید. امیدوارم عمر با برکت همراه با خیر و عافیت نصیبت بشه عزیزم:**
اینم یه ترانه به مناسبت تولدت^_^
پ.ن: و پیشا پیش سال جدید رو به همه دوستان بلاگر عزیز تبریک میگم ، امیدوارم براتون سالِ پر خیر و برکتی باشه ان شاءالله
خیلی دوستون دارم، خیلی قشنگ میخندید، خیلی دوستون دارم. خیلی خوب آدمای اطرافتونو درک میکنید، اذیت میشم که نمیتونم اونی که میخوایید باشم. من خیلی دوستون دارم . نمیتونم درست ازتون تعریف کنم فقط میدونم خیلی دوسِتون دارم.
خدا حفظتون کنه و برای من نگهتون داره، آمین:)
ب.د.س.ف.و.د.ح.ز.
بهار را باید فصل خواب، بیخیالی، فارق از همه چی، تنبلی، فوق ریلکسی، یه هوای عالی، قدم زدن، تفریح کردن و نامگذاری کرد!
واقعاً چرا من اینجوری شدم. دوز بیخیالی خونَم به نهایتش رسیده فک کنم. ازونایی شدم که هیچی براشون مهم نیست . بدنم دیگ نمیکشه!
جالب بود اگر آدما تو همچین موقعیت هایی خونِ شون رو عوض میکردند !
تو بازه زمانیم که باید پامو بذارم روی گاز تا خود مقصد ولی برعکس انگار قصد دارم یه جا وایستم برای خواب .
با این حال، با این همه بیخیالی حس میکنم از درون دارم تحلیل میرم.
بهار را باید فصل خواب، بیخیالی، فارغ از همه چی، تنبلی، فوق ریلکسی، یه هوای عالی، قدم زدن، تفریح کردن و نامگذاری کرد!
واقعاً چرا من اینجوری شدم. دوز بیخیالی خونَم به نهایتش رسیده فک کنم. ازونایی شدم که هیچی براشون مهم نیست . بدنم دیگ نمیکشه!
جالب بود اگر آدما تو همچین موقعیت هایی خونِ شون رو عوض میکردند !
تو بازه زمانیم که باید پامو بذارم روی گاز تا خود مقصد ولی برعکس انگار قصد دارم یه جا وایستم برای خواب .
با این حال، با این همه بیخیالی حس میکنم از درون دارم تحلیل میرم(از قول زهرا).
به این فکر میکردم بچه های این دوره و زمونه شلوغ و پر انرژی شدن یا پدر و مادر های این دوره و زمونه تنبل و خسته و بی حوصله!؟
به این نتیجه رسیدم هم بچه ها، بچه های دوره قدیم نیستند و هم پدر و مادرا زیادی کم صبر و حوصله شدن!
به پدر و مادر ها حق میدم . به بچه ها هم !
اما پدر مادرها میتونند با مطالعه و یک سری تغییرات ایده آل بشند. پس .
لطفاً تا زمانی که مطمئن نشدی از این که میتونی یک بچه رو با وچود همه سختی هاش بزرگ کنی. به بچه دار شدن فکر نکن.
بچه پاک و معصوم به دنیا میاد، نعمت و امانت از سمت خداست . باید بهترین باشی براش تا تبدیل به بهترین بشه ان شاءالله!
اگر توجّه داشته باشى، مىفهمى که من مىخواهم از تکیه بر نعمتها و از تکیه برخودت هم فارغ شوى؛ و آنجا که در بنبست دنیا و ناتوانى و عجز کامل خودت قرار مىگیرى، ناامید و متزل و یا ملتهب و برآشفته نباشى؛ که در دعاى امین الله مىخوانى: اَللّهُمَّ فَاجْعَل نَفْسى مُطمَئِنَّة بِقَدَرِک». تو آرامش دل من را، در کنار نعمتهاى بیرون و قدرتهاى درونم نگذار؛ که این هر دو، دنیاپرستى و خودپرستى است.
من را با قدر و اندازههایى که گذاشتهاى، آرام کن تا بفهمم که در برابر آنچه دارم،باید بازدهى داشته باشم تا بفهمم که براى رفتن، دو پاى شکر و صبر را دارم. شکر، در هنگام دارایى و توانایى و صبر، در هنگام فقر و عجز؛ فقر دنیا و عجز انسان. و رضا و خوشنودى، در هر دو حال؛ که این زندگى پاک و طیّب است.
#نامه_های_بلوغ_صفحه_127
محتوا اولش اعصابم خورد شد ولی خب بعدش که گفتن چطوری متوجه شدن و سوتی خودم بودِ که توی جزوم ادرس ویلاگمو با خطی خوش نوشته بودم. اعصابم آرام تر شد.
زمانی که من میخوام به اساتید گرامی در فضاهای مجازی پیام بدم .
آخه چرا آدم باید انقدر مودب صحبت کنه .
درست آنها معلم هستند و ما شاگرد اما دیگ خوب انقدر هم مودب بودم فک نمیکنم لازم باشه !!؟!!
آی خدا نه این که بلد نباشم هاا نه یه جوری میشم.
البته تاسف برانگیز میدونم!
موقت
یکی از سخت ترین کارها انتخاب موضوع درستِ .
یک موضوعی که نشه سنگ بزرگ نشانه نزدن!
یک موضوعی که نشه بعد از هفت ترم تازه فهمیدن منبع انتخابیشون برای وریفای اشتباه بوده.(درد داره)
یک موضوعی که چهار ترمه تموم کنی!
یک موضوعی که به درد چند نفر بخوره !
یک موضوعی که به درد آینده خودتم بخوره!
خدایا من یک همچین موضوعی میخوام لطفاً یاری بنما .
+خودم میدونم الان خواسته هام حالتیه که هم خدارو میخواد هم خرمارو ولی به هر حال من میخوام :|
نایب ایاره دوستان بودم.( خدا قبول کنه )
ساعت 6 از خونه حرکت کردیم 10 رو به رو ایوان طلا امام رضا بودیم. تولد خواهرشون بود. هر صحنی یه برنامه داشت . یه جا گل میدادن یه جا پرچم میدادن. هر زائریم که بعد از بازرسی وارد حرم میشد بهش نبات میدادند!
دلم میخواد یه روز خودم تنهایی برم حرم و نگران این نباشم که الان کسی منو درحال اشک ریختن میبینه .اونوقت یک دل سیر گریه کنم.
قول میدم از فردا روی پروژم کار کنم. البته شاید هم تا لِنگ ظهر بخوابم چون دیشب نخوابیدم امروز هم که هیچ. شاید از شنبه شروع کنم! اما شنبه هم قول دادم برم برای یکی از دوستان جزوه و نرم افزار ببرم تا نصب کنم. پس از یکشنبه!!! و شاید یک شنبه هم ." نمیگذارند آدم راحت و بدون استرس به امور زندگیش برسد."
وقتی بق بقو بعد از مدتها حدوداً 10 سال رو میاره به رشته ورزشیش یعنی هندبال
موقعیت :رختکن
من :وااااای چقد دلم تنگ شده برای اینجا
دوستم: مگه اومده بودی ؟
من: یه زمانی تو تیم بودم مسابقات میومدیدم اینجا و باشگاه .
دوستم: عه پس بلدی؟
من: یه کوچولو البته یادم رفته
موقعیت : زمین بازی
مربی: زمینو نصف نکنیییییییییییییییییییییید (فریاد میزد جا داشت میزدمون )
ومن در حالی که دیگ نفسی برای دوییدن نداشتم رو به دوستم میگم: بابا چرا تمومش نمیکنه دیگ؟
دوستم: نمیدونم امروز اینجوری کرد
من: شانس خوب منه :/
مربی: ده دقیقه دیگ هم باید بدویید افتضاحید (بچه هایی که باهاشون کار میشه بچه های تیم هستند و حرفه ایند . من و دوستمم رفتیم قاطی اونا شدیم :/)
همینقدر بدونید این آخراش پاهام از زمین کنده نمیشد:|
بعد گرم کردن توپ برداشتیم و تمرین میکردیم . انقدر ضربه هاشون محکم بود یه توپشون خورد به قفسه سینم (ملاحظه منو کرد تازه وارد بودم) هنوز جاش درد میکنه -_-
یه تایم استراحت بهمون داد. یکی از بچه ها اومد بهم گفت کلاس چندمی؟ گفتم من دانشجو ام
قیافش:
قبل این که حرفی بزنه گفتم بهم میخورد کلاس چندم باشم ؟ گفت دوازدهم(پیش دانشگاهی)
قیافم:(((:
دوباره میپرسه حالاواقعاً چند سالته ؟ میگم دانشجو ارشدم میگه ارشد چیه؟ (سن خودشون میانگین 15 بود) میگم بعد کارشناسی . دوستم میپره وسط میگه ببین لیسانستو بگیری بعد میری ارشد میگه هاا همون دکترا و اینا میگم اون بعد ارشد میگه همشون یکین دیگه .
خیلی بچه های باحالی بودن. اغلب موهاشون کوتاه بود مدل پسرونه بعد تیپ پسرونه هم زده بودن آدم شک میکرد گاهی:))
حتی دو نفرشون مدل پسرونه هم حرف میزدند تو مایه های داداشی و اینا =)) وقتی اسمای همو صدا میزدند مثلاً غزال ، ریحانه خندم میگرفت آخه بهشون نمیومد :دی بنظرم یکیشون باید مَمَد میبود یکشیون یاسر =))
دوتا پست قبل مقدمه برای این پست( اول بگم اینا همش تجربه شخصی خودم و حتماً استثنا وجود خواهد داشت).
خیلی وقت بود دوست داشتم درباره دانشگاه و کنکور بگم.اینکه واقعاً اصلا لازمه دانشگاه بریم!!!! یا اگر رفتیم حتماً باید دانشگاه خوب بریم ؟ یا دانشگاه اهمیتی نداره و رشته مورد علاقه مهم .
+خودم اگر دوباره برگردم عقب البته با همین تجربه. مطمئنن میرفتم سراغ رشته مورد علاقم و هم دانشگاه خوب درس میخوندم . منظورم اینه همه تلاشمو برای قبولی توی یک دانشگاه مطرح میکردم . ببینید نه این که بقیه دانشگاه ها بد باشن نه اما باید قبول کرد تو با هر جماعتی همنشینی کنی به احتمال زیاد شبیهشون میشی و خب یک دانشگاهی که همه بچه هاش تلاشگر و باهوش هستند برای ایندت بی تاثیر نیست. این از این:)
+ حالا ما تلاشمونو کردیم . اما نشد اون دانشگاهی که باید بشه خب دیگه اهمیتی نداره مهم تلاش شما بود. رشته مورد علاقتونو تو دانشگاه کمی سطح پایین تر ادامه بدید اما سعی کنید روابطتون رو با کسایی که هم رشته شما هستند تو دانشگاه های بهتر حفظ کنید.
+ خب شمااز دبیرستان وارد دانشگاه به شدت افت خواهید داشت. تجربه برای همه ثابت کرده لطفاً لطفاً ترم یک رو جدی بگیرید. و مثل من با این تصور نیاید دانشگاه که همش خوش گذرونیه :) چون این اشتباه محض
+ این تصور غلط رو هم بریزید دور لطفاً، کار برای همه هست برای هم اما کاربلدش نیست:) . شما در رشته مورد علاقتون خبره بشید اگر شمارو روی هوا نبردن سر کار این خط این نشون:)
+ بعضی ها هم علاقه ای به رفتن دانشگاه ندارند اصلاً مهم نیست . چون مدرک هیچ ارزشی توی پیدا کردن کار نخواد داشت. فقط خودت و جربزه خودت :) .اینم بدونید سواد هیچ آدمی به مدرکش نیست.
+ ختم کلام این که هر کاری میکنید بکنید فقط خوش حال باشید از انجامش اینجوری هر چقدم شکست بخورید خسته نمیشید و دوباره ادامه میدید . برای خوب کردن زندگی خودتون و دیگران تلاش کنید تلاش کنید تلاش کنید تلاش کنید.
امیدوارم سوءبرداشت از نوشته هام نشه، هر جا ابهام بود بفرمایید تا کامل توضیح بدم سعی کردم خلاصه بنویسم.
دیروز برای کار که توی یکی از کانالای استخدامی دیده بودم تماس گرفتم. دفترشون تهران بود. کاریم که من باید میکردم تولید محتوا سایت بود و کلاً تو خونه بودم. و این یه مزیت بود.
بعد بهم گفت فکراتو بکن فردا زنگ میزنم. امروز زنگ زد میگم من مشکلی ندارم فقط ساعت کاری مشخص داره؟ گفت بله از 8 صبح تا 4 بعد از ظهر
؛ یعنی فکر کرده من بیکارم !!!؟؟!(البته همون دیروز بهم گفت شما که دانشجو ارشدی نمیرسی این کارو انجام بدی) بهش میگم یعنی من همش باید پشت سیستم باشم! میگه بله دیگه
بعد در همون چند ثانیه با خودم فکر کردم خب این 8 ساعت، کارای پایان نامه و مقاله خوندنم بذارم کنارش میشه 14 ساعت پشت سیستم(تازه کمش) . بعد دیدم من همینجوری چشمام با اشک مصنوعی نگهشون داشتم کتفمم که درد میکنه . کارا و کلاسای دیگمم هیچ،حقوق پایینشم بیخیال
خلاصه دو دوتا چهارتایی کردم و گفتم ببخشید واقعاً ساعتش زیاده.
اگر چهار ساعت بود و هر وقتم دلم میخواست میرفتم خوب بود هم حقوقش هم زمانش به هم میخورد
1.
+سایت یک باگ بزرگ داره و ضایع!!
-چیه ؟
+یک راهی وجود داره که تمام درسارو میشه باهاش باز کرد
-Don't let the cat out of the bag .please
+ok
2.
امروز تولد یکی از بچه ها بود کلی تدارک دیده بودند . روی هر تیکه کیک، اول اسم بچه ها رو نوشته بودند اما گویا اول اسم منو کسی دیگه برداشته بود. منم دیدم در بین باقی مونده ها بهتر اول اسم بابام رو بردارم "H"
3.
بنظرتون یک عکس پروفایل خوب چه ویژگی هایی باید داشته باشه ؟ :)
همون 30 مرداد به دو علت بزرگ و چندین دلیل کوچیک پایان رسالت بق بقو بود. ولی خب من بودم . بعضی از دوستان هم در جریانند چون گاهی کامنت میدادم، خلاصه اینجا تموم شد. اما وبلاگ دیگه ای زدم. قصد داشتم بیام یکی یکی بهتون سر بزنم و بگم (برای یک سری از دوستان اینکارو کردم). اما بنظرم جالب نبود، این شد پست گذاشتم که بگم اگر آدرس جدید خواستید بفرمایید تا بفرستم خدمتتان
ارادتمند :)
اضافه نوشت: اینجا پاک نمیشه
درباره این سایت