میدونید ادمی که توی یک خانواده پر جمعیت بزرگ بشه شرایطش کاملا متفاوت میشه با یک خانواده کم جمعیت . خیلی چیزا که شاید برای یک خانواده کم جمعیت نو برانه باشه برای من اهمیتی نداره:) . و همینطور برعکس خیلی از حس های یک خانواده کم جمعیت رو من هیچ وقت احساس نکردم.


تو بین این احساسات و شرایط مختلف گاهی یه اتفاقایی میفته، واقعا میمونم

اصلا اولش خندم گرفت(خنده تلخ ولی) . الان سر درد گرفتم :) هضمش سخته برام(:

دارم به این نتیجه میرسم هر چی ساده تر باشی و ساکت تر . همونقدرم بیشتر مورد حمله قرار میگیری

اما متاسفانه تو این شرایط راه پس نداری(یعنی نمیتونی ساده نباشی، ساکت نباشی) و برعکس هر چی پیش میره دوست داری ساکت تر و ساکت ترو ساکت تر باشی تا تمام بشی!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها